اين روزها سالگرد انقلاب دوم است و عدهاي به آن کدخداي تحقير شده دل بستهاند کدخدايي که هر چه در چنته داشت در چهار دهه پيش رو کرد و جز فشارهايي که طبيعي گذر زمان بود کاري از پيش نبرد.
در اين نوشتار ميکوشيم به اين سؤال پاسخ دهيم که چه شد آمريکاي ابرقدرت ، آمريکايي که مدعي بود «گر بر سر خاشاک يکي پشه بجنبد، جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست» نتوانست انقلاب اسلامي ملت ايران را پيشبيني کرده شاه را نجات دهد و از تسخير سفارت خود در تهران جلوگيري کند؟!
سؤالي که به آن استانسفيلد ترنر رئيسوقت سازمان سيا در کتاب «پيش از خواندن بسوزانيد» به عيان جواب داده و اعتراف کرده است «گروه اطلاعاتي ما در ايران بسيار محدود بود ما به اطلاعات کافي دسترسي نداشتيم چون شاه دولت قابل اعتماد ما بود و ما در مورد او به طور جدي و با دقت جاسوسي نميکرديم به همين دليل قبل از سقوط شاه ما عوامل زيادي در ايران نداشتيم و بعد از انقلاب هم طبيعتا قادر به جلب افراد قابل اطمينان نبوديم». (۱)
ترنر در بخش ديگري از اين کتاب مينويسد «در کل کوتاهي ما در کسب اطلاعات بيشتر و دقيقتر از اوضاع ايران به کارتر لطمه زد. ما متوجه نشده بوديم که پايههاي سياسي حکومت شاه تا چه حد متزلزل بود. ما نميدانستيم که شاه بيماري علاج ناپذيري داشت ، ما از درک آيتالله خميني رهبر انقلاب و ميزان نفوذ او عاجز بوديم»
ترنر که با اشتباهات خود زمينه شکست کارتر را در انتخابات رياست جمهوري آمريکا فراهم کرده بود جزئيات بيشتري از آن اشتباه را عيان ميکند :«بي اطلاعي ما در مورد موقعيت شاه تا آنجا بود که کارتر در درسامبر 1979در سفر خود به ايران شاه را جزيره ثبات در منطقهاي ناآرام خواند . ما هم در سيا غير از اين فکر نميکرديم. هشت ماه بعد از تظاهرات متعدد در تهران دفتر برآوردهاي ملي پيشنويس برآوردي درباره اوضاع ايران را براي من ارسال داشت و ادعا کرد که شاه براي 10سال ديگر دوام خواهد آورد . پيش نويس را پس فرستادم و متذکر شدم که با توجه به ناآراميهاي جاري در ايران حداقل بايد بپذيريم که شاه مشکل دارد . اينکه براي بررسي دقيق از موقعيت شاه و اوضاع ايران اصرار نکردم مسلما يک اشتباه فاحش بود ...»
ترنر ادامه ميدهد: «تقريبا همه ما در دستگاه امنيت ملي در زمان شاه به ايران سفر کرده و هيچ کدام نشاني از عدم ثبات نديده بوديم . در ايران از ما شاهانه پذيرايي ميشد اما رفت و آمد ما تحت کنترل و محدود بود ...»
رئيسوقت سازمان سيا در نهايت مينويسد: «حکومت شاه به سرعت رو به زوال بود. اوفقط 5ماه بعد از آنکه سازمان سيا پيشبيني کرده بود که او تا 10سال ديگر دوام خواهد آورد ايران را ترک کرد و خود را تبعيد نمود». (۲)
ترنر در کتاب ديگر خود به نام «پنهانکاري و دموکراسي» با اشاره به اطلاعات ناقص آمريکا و سازمان سيا از قدرت رهبري امام خميني و ميزان نفوذ ايشان ميان اقشار مختلف مردم در اعترافي تاريخي مينويسد: «هرگز تصور نميکرديم که همه گروههاي ناراضي و مخالف شاه توسط يک روحاني 79ساله به نام آيتالله خميني که به حالت تبعيد در فرانسه به سر ميبرد به هم جوش داده شوند و اگر چه بعد از سقوط شاه اتصال اين گروهها نيز از هم گسست و هر يک رو به سويي نهادند ولي انقلاب از پا نايستاد و همچنان به راه خود ادامه داد». (۳)
روزهايي که آمريکا گمان ميکرد انقلاب تمام شده است!
اسناد لانه جاسوسي نيز نوشتههاي ترنر را تائيد و اثبات ميکند؛ سفارت آمريکا در تهران در اولين روز خرداد 1357 در گزارشي که به وزارت خارجه اين کشور ارسال کرد با ابراز رضايت و خوش بيني نسبت به آرامش نسبي که در چند روز گذشته در کشور حکمفرما بوده است اين مسئله را بررسي کرده و نوشت: «...علي رغم وقايع گاه و بيگاه اينجا و آنجا يک آرامش نسبي جايگزين آشفتگيهاي اخير در جبهه مخالفين ايران شده است در حالي که در طول چند ماه گذشته تقريبا روزانه يک واقعه يا بيشتر اتفاق ميافتاد شماره اين وقايع اخيرا به 3يا 4واقعه در هفته کاهش يافته است »
سفارت آمريکا در بخش ديگري از گزارش خود به سعي رژيم براي فاصله انداختن ميان رهبر انقلاب و ساير روحانيون اشاره و اضافه کرد: «برعکس آيتالله خميني که هدفش سرنگوني رژيم شاه است و اين را پنهان نميکند گروهي از رهبران هدفهاي محدودتري در سر دارند ، عمدتا آنها ميخواهند که به نظرياتشان توجه شود و تا زماني که دولت توجه کمي به آنها مبذول ميداشت آنها دليلي براي حمايت از آيتالله خميني نداشتند . حالا نشانههايي وجود دارد که دولت شروع به گوش دادن کرده است...»
سفارت در گزارش خود ادامه ميدهد :«ما ميدانيم که تلاشهاي پشت پرده در جريان است که با مذهبيون محافظه کار باب مذاکره و گفتوگو باز شود و آنها را از آيتالله خميني اگر ممکن باشد جدا کنند . در حالي که خيلي از اين رهبران مذهبي سلطنت را به عنوان يک نهاد لازم که اسلام را در مقابل رقابت کمونيستي محفوظ ميدارد ميبينند و هيچ راه حلي بجز شاه به نظر نميرسد». (۴)
يک نمونه ديگر ؛ تلاش آمريکا
براي به انحراف کشيدن انقلاب
شايد به همين دليل بود که سفارت آمريکا گمان ميکرد اگر بتواند با رهبر سازي براي انقلاب در صفوف نهضت رخنه کرده و آن را به انحراف بکشاند شاه را نجات خواهد داد ولي اين تصور غلط نيز با شکست خفت باري رو به رو شد و مردم يک صدا امام خميني را فرياد زدند و بعد از انقلاب نيز در پاسخ به تلاشهاي ليبرالهاي بريده از وطن در خيابانها اين شعار را سر دادند «حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله»
چنان چه گفته شد نيمه دوم سال 57 آمريکا در صدد اين بر آمده بود تا با رهبر سازي براي انقلاب نهضت اسلامي را به انحراف بکشاند ، در اين راستا ارتباط گيري با مطبوعات از جمله سناتور مصباح زاده مدير وقت روزنامه کيهان در دستور کار قرار گرفت ، در سندي به تاريخ 11 دسامبر 1978 [ 20 آذر 1357 ] که از سفارت آمريکا در تهران به وزارت امورخارجه اين کشور در واشنگتن دي سي ارسال شده با اشاره به برگزاري يک راهپيمايي به اصطلاح ضد حکومتي با محوريت خود رژيم و براي به اعتدال کشيدن مسير تظاهرات آمده است «اردشير زاهدي که مذاکرهکننده اصلي دولت براي برنامه راهپيمايي بود در غروب آن روز به من گفت : تعدادي از افراد ما در اين تظاهرات شرکت کردند و سعي نمودند که آن را به سوي اعتدال سوق دهند . وي همچنين متذکر شد که « عدهاي از ميانه روها» به جاي عکس [امام] خميني عکس [آيتالله ] شريعتمداري را حمل ميکردند.»
در ادامه اين سند آمده است : «تمام اينها نشان دهنده همکاري بين دولت و رهبران ميانهرو ميباشد تا بدين ترتيب رهبران سياسي ميانهرو به هزينه [امام] خميني کسب وجهه کنند . براي شاه چنانچه متعاقبا بخواهد با جبهه ملي به عنوان طرف اصلي براي تشکيل يک دولت ائتلافي مذاکره کند ، اين تاکتيک خوبي است . پيش از اين سناتور مصباح زاده در بحث درباره ضعف سياسي جبهه ملي به ما گفته بود، در صورتي که خواسته شود ، نشريات کيهان ميتوانند در عرض چند هفته از اينها قهرمان ملي بسازند.» (۵)
به گزارش کيهان مصاديقي که ذکر آن رفت همه نشان از آن دارند که سردمداران آمريکا از روساي جمهور تا مسئولين نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي اين کشور همواره در تحليل مسائل ايران دچار اشتباه در محاسبه بوده ولي هرگز از اين اشتباهات درس نگرفتهاند.
بي شک بازخواني اسناد لانه جاسوسي و نيز خاطرات مقامات وقت آمريکا کدها و مصاديق عيني فراوان ديگري در اختيار محققين و پژوهشگران قرار ميدهد و ما در اين نوشتار تنها به چند نمونه ملموس اشاره کرديم که نشان ميدهند آمريکا يا همان کدخدايي که بعضيها به آن دل بستهاند هيچ گاه نتوانسته نوکران خود را حفظ کرده مخالفان و دشمنان را نيز سرکوب و از مسير خود منحرف سازد، اميدوار بودن به وعدههاي چنين دشمني و حساب کردن به دوستي او براي عبور از مشکلات تا چه اندازه ميتواند ساده لوحانه باشد؟ سؤالي است که جواب به آن سهل و ممتنع است، سهل از آن رو که تاريخ جواب سؤال فوق را به کرات داده است و نيازي به تامل و مداقه فراوان نيست و ممتنع از آن روي که چرا سياستمداراني که بايستي نگاه عميقي به رويدادها و تحولات داشته باشند و از سطح به معنا عبور کنند چنين به آيندهاي که هرگز نميرسد دل بستهاند و از باغ سيب و گلابي سخن ميگويند؟!
انتهاي پيام/